من بابام آدم خیلی خسیسی بود بیمار روانی بود و دست خودشم نبود ولی خیلی اطرافیانشو اذیت کرد
سه تا بچه از ازدواج اولش داره و منم از ازدواج دومشم
اون سه تا موقعی که مامانشون طلاق گرفت رفتن و نفقه وجهیزیه هم بهشون نداد سراغیم ازشون نگرفت حتی
بعدم مامان منو گرفت منم تو سختی بزرگ شدم وسط جنگ و دعوا مامانم برای اینکه منو بزرگ کنه خونه مردم کار میکرد
یکسالی میشه پدرم مریض شده فراموشی گرفت تا حدودی و پولاشو کلا یادش رفت اصلا هم ملک و املاک یا ماشینی نخرید طی این سالها و همه ی سرمایشو گذاشت تو بانک
اون اوایل بیماریش مامانم به برادر ناتنیم گفت که یادش رفته برگه ی سپرده هاش کجاست و همه ی سپرده هاشو نشونش داد بعدم که بردیمش بانک رمز دم کارتی که سود سپرده میاد به حسابش افتاد دست من
ادامشو تایپ کردم میذارم