میخوا خونمون بفروشیم که خونه بخریم خونمون مسکن مهر یه ماشینم داریم اونم بفروشیم بزاریم که بتونیم یه خونه جای بهتر بخریم اونقد فشاررومه ازاینکه نکنه خونه رو بفروشیم نتونیم خونه بخریم ازاینکه جای خوب گیرمون نیاد ازاینکه بازم باید بی ماشین بشیم خدایا این وضع تاکی قراره ادامه پیداکنه دلم میخوادبشینم زار بزنم بعدهشت سال صاحب ماشین شدیم خدایا چرا هیچی درست نمیشه چرابا دوتا شغل شوهرم هنوزم هیچیم حق ما این نبود شوهرمو بزور میبینیم از اون کارمیاد میره یه کاردیگش دیگه خسته شدم بریدم یدونه بچه هم دارم یدونه بچه هم بیش فعال پدرمون درآورده واقعا خستم اززندگی از اینهمه آرزوی همه چی به دل موندن بامادرمم قهرم من یه خواستگارباوضع مالی خوب داشتم ردش کرد بعد شوهرم باجیب خالی اومد قسمت من شد بدون پشتوانه بی هیچ پول سرمایه حتی ماشین اونم به هوای اینکه من تک دخترم خانوادم حالا میخوان برام خرج کنن اومد ن جلو تنها مزیت شوهرم شغلش بود هی باخودم میگم من بی تجربه بودم مادر من توکه عمری ازت گذشت چرانگفتی هیچی نداره دخترم بدبخت میشه
بعضی وقتا خودمو میزنم به بی خیالی باخودم خرج میکنم هزینه اضافی میکنم بدبختیام یادم بره دلخوش بشم مثلا تا پیش مادرم تعریف کنم فلان چیزو خریدم فوری میگه برآمدم میگرفتی یعنی اون ازمن انتظارکمک داره خانواده شوهرم از خانواده من انتظاردارن من وسطشون گیر افتادم خیلی خستم