بی پولی و کنکور رو دارم تحمل میکنم قابل تحملن
از دست بابام دارم دیوونه میشم
از بچگی آبم کوفت میکردم باید اجازه میگرفتم ازش الانم اختیار دستای خودمم ندازم اینقد داد و بیداد کرده سرم ک چرا ناخن داری من چرا نباید ی چیز از خودم داشته باشم ی اجازه کوچیک بخاطر دلخوشیم
الانم برگشته میگه هررشته من گفتم میری دانشگاه هرچی شوهری من برات در نظر گرفتم باهمون ازدواج میکنی هرکاری هر غلطی بخوای کنی تا من رضایت ندم نمیتونی انجام بدی
من تنها دلخوشیم توی این زندگی عشقم بود ک سه سال پام مونده حالا ک اینم نمیذاره بهش برسم دیگه هیچییییییی از این زندگی کوفتی نمیخوام
انگار عروسک اینام هرچی بگن لال باشم