من م اول طرح داشتم یه مرد بود با پدرش دعوا کرده بود قرص خورده بود نگو عطاری قرص برنج نداده بود یه چیز دیگه داده بود
ما هی صبر کردیم تا دوازده ساعت اونم ناراحت نشسته بود به غلط کردم افتاده بود گریه می کرد من نمی خواهم بمیرم سالم سالم وقتی فهمید قرص الکی داده عطاری یه جوری خوشحال می رفت که نگو