هر وقت تغییری تو شکل یا بافتش دیدی،یا چیزی حس کردی برو واسه احتیاط یه چکاپ بشو
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...
برا منم هیچکس قبول نمیکرد تا اینکه اینجا رو زنگزدم اول گفت بیاین صحبت کنیم بعد،وقتی رفتم دیگه موافقت کردن
الا اهل عالم پیامم بگیر.شدم از ازل من ولایت پذیر.ولی ام به دوران ندارد نظیر.بگویم به عشق حسینم اسیر.امیری حسین و نعم الامیر💚قله زیر قدم ماست🇵🇸🇮🇷بکشید ما را؛ ملت ما بیدار تر میشوند...گوشه گوشه ی این سرزمین لاله زاره🌷 ای قدس به تو از جان سلام🇵🇸نَصْرُ مِنْ الله وَ فَتْحٌ قَريب🇵🇸حُبُّ الْحُسِينْ يَجْمَعُنا💚ما ملت شهادتیم...ما ملت امام حسینیم...هر کسی پیر شود از بر و رو می افتد،پیر میخانه ی ما اشرف مخلوقات است...سالها گریه به تو جرم تلقی میشد،روضه ی هر شب ما برکت روح الله است...💚امید غریبان تنها کجایی؟!دیشب به سرم باز هوای دگر افتاد/در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد/چشمم به ضریح شه والا گوهر افتاد/این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد/با آل علی هر که در افتاد ور افتاد... یه جا خدا در نهایت همدردی میگه:"و لَقَد نَعلَمُ اَنَکَ یَضیغُ صَدرُکَ بِما یَقولونَ" و ما میدانیم سینه ات تنگ میشود از آنچه میگویند...یعنی فکر کن اون لحظه ای هم که دلت از همه ی آدما میگیره خدا حسش میکنه...و به هنگام دلتنگی به آسمان نگاه کن،ما نگاه های تو را به طرف آسمان میبینیم...بقره/۱۴۴..."اَنا عِندَ قُلوب اَلمُنکَسِرَة"من نزد قلب های شکسته ام...به مو میرسه،اما پاره نمیشه،چون خدا هست...
من فکر کردم منظورت اینه که لیزر کردن سرطان زاست برا کیست تخمدان و سینه
نه
سرطانزا بودنش رو نمیدونم والا
من بیشتر نتیجه گرفتن برام مهمه،ک میگن با لیزر نتیجه نمیگیری
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی. یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز میکنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم): حکایت مواجهه من با آدمهاییه که یهو ازشون عجیبترین بیمهریها رو میبینم...