2777
2789

دیروز رفتم محل کار پدر خواستگارم

تو تاپیکای قبلیم گفتم نامزد شدم‌به اجبار با کسی که انتخاب خانوادم بود 

بهش همه شرایطمو گفتم 

در آخرم بهش فهموندم پای هیچ علاقه ای وسط نیستو

بخاطر دل پسرت با زندگی من بازی نکن 

همون شب خانوادمو مطلع کرد قیامت شد خونمون 

ولی از حرفم کوتاه نیومدم 

کار به جایی رسید شوهر ابجیم داداشمو گرفت که دستش هرز نره نمیدونم چطور ولی خدا یه شبه جسارتی رو تو وجودم ریخت که باور کردنی نبود 

گفتن باقی صیغه رو میبخشن 

بدون اینکه بگم از قبل کارتن گرفته بودم هر چی خریدنو گذاشتم توش با اسنپ فرستادم محل کار پسره 

امروز صبح رفتم محل کار قبلیم 

اونام با روی بااااز قبولم کردن

دارم میرم کتاب تست بخرم که برای کنکورم شروع کنم 

حالم خوبه حس آزادی دارم 

دیگه افسار زندگیمو دست احدی نمیدم

هیچکس سی سال دیگه حسرتای منو گردن نمیگیره

بمونه به یادگار از روزی که دوباره به زندگی برگشتم❤️

بعد از ظهر تاپبکشو زدم 

مطمئنم که تصمیمم درست بود اما هیچوقت دلم ناراحتی خانوادمو نمی‌خواست

بابتش دلم گرفته خیلی

کاش درکم میکردن


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792