مادر شوهر من جوریه که هممممه میگن چقدر دوستت داره و چقدر برات همه کار میکنه و...
ما توو سهر دیگه ای هستیم و مادر شوهرم خودو یک ماه برای درمان اومده بود شهر ما (خونه ما نبود) توو این یک ماه میانگین ما هفته ای یکی دوبار بهش سر می زدیم و کاملا متوجه تغییر رفتارش میشدم
مثلا من به همسرم میگفتم فلان کار روبکن، سریع میگفت نننهههه این کار اشتباهه فلان کن، در صورتی که قبلا من و همسرم همدیگه رو تیکه پاره میگردیم هیچی نمیگفت
دوری و دوستی برای ما بهترین راه بود