چند روز پیش مادر شوهر من کلی مهمونی دعوت کرد خونه من کلاً عادت دارم که کی مهمون دعوت کنم خونه من و من مثل خدمتکار بپزم بشور بسابم بگذریم این سری مهمون هاشون از راه دور اومده بودن و خیلی هم جلوشون ادای آدم خوبی رو در میارن و خیلی احترام میزارن چون پولدار بودن مهمون هاشون
باز هم بگذریم اومدن و منم باز مثل خدمتکار کرد کردم همچین خوب بود تا این که وقت شام شد شام دو مدل غذا و ژله گذاشته بودم همین که اولین لغمه رو خوردن یهو یکی از مهمونا تف کرد و یک مو هم از دهنش در اومد دیگه کسی شام نخورد و مادر شوهرم و خواهر شوهرم امدن تو آشپزخونه و گفتن دعا کن که مهمونا دیر بزن
خلاصه مهمونا که رفتن شروع کردن به زدن من خون و مالی شدم و شهرک هم هیچی نگفت ناز داشت می خندید خلاصه بزور از خونم اومدم بیرون الان دوست دارم طلاق بگیرم ولی بابام نمیزاره چی کار کنم به نظرتون