من قبل ازدواجم با ینفر دوست بودم و اونموقه شوهرم خواستگارم بود رفت اون پسره رو با چاقو ایناترسوند و نذاشت دیگ نزدیک من بشه
بعد مادرش اینا فهمیدن جریانو
حتی مادرش گفته بود ب شوهرم ک بیخیالش شو این هرزه س فلانه و از جایی ک خییییلی خبرچینه اینو ب کل طایفش گفته بود
حالا چن وقت پیش عروسی دختر دایی شوهرم بود و رفته بودیم
دختر خاله شوهرم ک زیادم تعریفی نداره بمن قیافه میگرفت همچنین ب مادرشوهرم
ولی بقیه فامیل عین پروانه دوروبرم بودن بخدا چون باردارم
بعد ک عروسی تموم شد اومدیم با مادرشوهرم یکم حرفمون شد گف بخاطر تو فامیلام منو حساب نمیکنن میگن عروست دختر خوبی نبود چزا گرفتینش؟
منم گفتم شما خودت مگ نمیگفتی دختر خواهرم خرابه؟اون داره بمن تهمت میزنه؟
بعد اومدم خونمونو از اونموقه دیگ پامو خونش نذاشتم
و نمیخوام دیگ برم خونش ب شوهرمم گفتم جریانو اونم گف با هرکی مث خودش باشه حتی ننم باشه طرف