بعضیا همینجوری یه نظر میزارن و میرن درکت میکنم
بارها و بارها از بیرون میومدم گشنه تشنه داغون مامانم منزل تشریف نداش خونه کثییییف ۸الم خیلی از ناراحتی خراب میشد یه تخم مرغی چیزی میپختم بعد خونرو تمیز میکردم اون روزا گذشت اما از یاد من نرفت. الان که مامانم پا به سن گذاشته مریض میشه یه هو میبینی ۱۵ رو میاد میمونه خونم حسابی ازش پذیرایی میکنم اما یاد اون روزها داغونم میکنه