.💐
💥هـــمــســرم
از مــن خـــواســت
یــــــک شـــــب را بــا
زن دیـــــگــری بـــگـــذرانــم!!!
💐پـــس از ســــالــها زنـــدگــی مــشترک، همسرم از من خواست که با زن دیـــگری بــرای شـــام و ســـینــما بـــیــرون بـــروم
⭕️زنـــم گـــفت:👇
👈گـــرچــه تو را دوســت دارم، ولــی مــطمئنم که ایــن زن هــم تو را دوســت دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد.😳
💐زنـــی که هــمسرم اصـــرار داشــت آن شب را با او بــگــذرانـــمـ
💖مـــــــــــــــــادرمـ بــــــــــود💖
مــــــادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پـــــــــدرم تنها شده بود ولــی مشغله های زندگی و داشتن ۳ فـــرزنــد باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم از او ســـری بـــزنم.
💐آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.
مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟!
به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم.
💐آن شب وقتی ســـر قــــرار میرفتم کمی عصبی بودم.
وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی است، کفشهای قرمز پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود،
لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
💖با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.💖
⭕️وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفتهام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.🙏
⭕️ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود.
👌دســـتم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده...
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند.
⭕️به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر در رستوران حرف زدیم که ســـــیــنــمــا را از دست دادیم.
💖وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم.
⭕️وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم!!!
🥺چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری بکنم
⭕️مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید.
یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت.
و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است، بی نهایت دوستت دارم پسرم.💖🥺
👌و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم.
🔥زمانی که شایستهی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
👌همیشه امروز بهتر از فردا و فرداهای ناشناخته است.
👌خیلی زود
دیر می شود
عجله کنید🥺
⭕️خـــدا رفــــتگان را
رحــــمـت کــند
ولــی زنــدگــان را
از یـــاد نـــبـریــم