من علوم تغذیه تهران میخونم درسم تموم شه میرم طرح بعدش میرم میرم سرکار
خونه بابام که باشم اجازه نمیدم اتاقم مال خودمه
حقوقم واس خودم خرج میکنم میرم سفر باشگاه و...
خواستگارم برام میاد اصلا راضی نیستم چون نه خونه دارن نه پس انداز
میخوان باهاشون حقوقمو جمع کنم نخورم نپوشم نگردم
باهم خونه بخریم و...
به مامانم میگم یه عالمه آرزوتو دلمه باز ازدواج کنم جمع کنم واسه بچه
گفتم هروقت یه پسر دستش به دهنش رسید زنش میشم
اگه نه هم که نه مجرد میمونم
پسر اومده خواستگاریم رفتیم بیرون صحبت کردیم
میگه حقوقمونو بدیم وام با وام طلابخریم ده سال سفر نریم رستوران نریم و...
خونه بخریم
بعد باز پول جمع کنیم آینده بچه
به نظر من همین خونه بابام که اجاره ندم یه شام وناهار بدن
پول خودمم بزارم تو جیب خودم راضیم
زن داییم همه اش مسخره ام میکنه خواستگارای سن بالا بدون پس انداز میاره