منکه امروزبعدازظهردوتاپسراموازخونه انداختم بیرون ازبس بادعواهاشون میرن رواعصابم.رفتن خونه پدربزرگشون شب باباباشون برگشتن بازم اجازه ندادم بیادتوخونه ۱ساعتی توراهروموندن که یهودیدم مث گربه یواشکی دارن میرن تواتاق .ازبس دعوامیکنن که گاهیی میگم اگه برمیگشتم به گذشته هیچوقت بچه دارنمیشدم😫😫😫