به نظرت اینا ظلم کردن یاخیر
چهارپنج سالم بود ماوخانواده عمم با مادربزرگم تو یه خونه بزرگ زندگی میکردیم
بچه عمم گریه میکرد بغلشون میکرد نازشون میکرد بوسشون میکرد ازجیبش شکلات درمی اورد میدابهشون بخورن بعد به ماکه بچه پسرش بودیم چشم خوره میرفت که براشماندارم 🥹
غذادرست میکرد میرفت تو اتاق عمم درم میبست ومیداد به بچهای عمم بعد عمم میدید داریم پشت پنجره نگاه میکنیم پرده میزد مه مانبینیم🥹
بابام میرفت بیرون این ننم باعمم باهمکاری هم خون میکردن تو جیگرمادرم ومن بچه بودم وکاملا درک میکرد واشکای مادرمو میدیدم🥹
مامانم خورشت هویج درست کرده بود من دوست نداشتم داشتم گریه میکردم که نمیخورم مادربزرگم به پدرم گفت ننه اینو ۱۳یا۱۴سالگی شوهرش بده بره بدرد نمیخوره🥹
با بچهای عمم خوراکی میخرید جلو ما امابه مانمیداد🥹
بگم یا کافیه..... 😭