من خیلی جاها نا امید شدم خیلی جاها بریدم خیلی جاها داشتم از غصه دق میکردم خیلی شبا با گریه خوابم میبرد انقدر غم گریهام زیاد بود که اشکام صورتمو میسوزند انگار آب جوش داشت از صورتم میریخت.
وقتی بقیه منو میبینن فقط چهرمو میبینن ولی وقتی من خودمو میبینم پشت چهرم تمام روزای سختی که گذروندم و مجبور شدم خیلی بیشتر از سنم بفهمم و زودتر بزرگ شم رو میبینم و دلم به حال خودم میسوزه که بچگی سختی هم داشتم.
ولی مطمئنم همشون یه حکمتی داشته ولی قرار نیست همیشه ما باخبر باشیم.
چیزیم که تو این مدت عمرم بهم ثابت شد و قلبا بهش رسیدم اینه که خدا خیلی زیاد مهربونه خیلی حواسش به بندش هست خیلی بهمون نزدیکه خیلی دستمونو میگیره فقط کافیه خودمونو به کوچه علی چپ نزنیم تا حسش کنیم