امروز امده بود خونمون بیشتر داشت با مامانم خوش و بش میکرد. (تو تاپیک قبلیم توضیح دادم) بعدش مامانم رفت تو اشپزخونه من کلا چپ چپ نگاش میکردم اصلا عصابش رو نداشتم این عو...ضی هم که فقط اولش داشت مثل همیشه اذیتم میکرد بعدش گفت جدی نگیر ننه بابامون فقط یه پیشنهاد دادن و این حرفا
دوباره دیدمش چی بگم بهش واقعا ازش خستم اصلا معلوم نیست خودش میخواد یا نه (نه که من میخوامش خیلی😑)