من از ساعت 4.5 عصر که می شینیم با پسرم سر کارهاش، تا بیاد تمام بشه هشت می شه، هشت هم شام و اینا درست کنم نه می شه اصلا نمی فهمم چطوری بعد از ظهرا می گذره.
همیشه شبای طولانی پاییز و زمستون رو دوست داشتم. ولی از پارسال و پیارسال و امسال هیچی نمی فهمم از این شب های طولانی که بتونم کتاب بخونم یا بافتنی ببافم.
کلاس اول همینه پسر منم همینهمسئله اینه اصلا نمیشینه کلی دعوا داریم بشینه سر درسش
من دعوا ندارم، با شعر و بازی و مسخره بازی کارهاش رو انجام می ده. ولی خودم به هیچی نمی رسم دیگه. مجبورم شبا بیدار بمونم کار کنم. کار ترجمه و برنامه نویسی دارم و باید کارهای خودم را انجام بدم به صورت دورکاری.