یه مدته کلا تو قهر و اشتی هستیم ادم دست و دلبازیه خسیسنیسغروب یه مقدار قابل توجه میوه وخوراکی خرید از سرکار اومد رفتم جلو بغلش کردم سرد رفتار کرد
بعد گفتم چرا انگور خریدی کاش نمیخریدی
چرا نوشمک خریدی بچه مریضه
همیشه دوتا بستنی میخره واس منو بچه واس منو گذاشت از قصد یخچال ک من نخورم
….ناراحت شدم ولی بروم نیاوردم برداشتم بخورم گفت تو چقد پررو شدی عوض تشکرته بگی خرید کردی با یه لحن طلبکارانه گفت ..!
گفتم خرید کردی که کردی وظیفته تو نخری کی بخره
پاشدم بستنیو انداختم اشغاالی خیلی بهم برخورد
دید ناراحت شدم با خنده امد جلو من رفتم لباس بپوشم برم بیرون اومد جلومو بگیره گفتم ولم کن بعد داد زد جهنم هر قبرستونی میری برو
منم رفتم ۳.۴ساعت چرخیدم اومدم
دیدم تمام میوه و ها بستنی وله کرده بود مالیده بود دیوار و زمین و همه جا…منم بی تفاوت رفتم اتاق خودش جمع کرد
خیلی خستم بارها گذاشتم ب بهانه های مختلف قهر رفتم دیگه رو ندارم جایی برم