خانواده ی شوهرم هیچ کمکی به شوهرم نکردن وقتی اومد خاستگاری و عروسی هیچی
تازه توقع هم دارم شوهرم خیلی کمکشون میکنه پول بهشون میده فقیر نیستن بیشتر عادت کردن سواستفاده میکنن
منم عقدم از طرفیم اینطوری نیستم بخوام شوهرمو از خانوادش جدا کنم چیزی نمیگم اصلا
شوهرم خواست زمین بخره ماشنیمونرو فروختیم پارسال باز پول کم بود مادرشوهرم یه تکه طلا داشت اورد داد شوهرم گفت تو به گردنمون خیلی حق داری ما کمکت نکردیم اینو دوس دارم بدم بهت وظیفمه من طلا برا چیمه
مادرشوهرم سنش بالاست جوونم نیست یکمم سادست اتفاقا به حرفش فکرنمیکنه و حرفشو میزنه بعد میگه من حرف کسیو نمیزنم واقعا از زرنگیش نیست خیلی سادست
ولی بعضی از جاها واقعا دلگیرم ازش
قرار بودمن طلا بخرم برا عروسیم فورا گفت اگر طلامو برام نخریدین من نمیام😐اون طلارو مثل هدیه داد به شوهرم قرضی نداده بود
من همون پارسالبه شوهرمگفتم طلاشو براش بخر همینکه کمکمون کرد دستش درد نکنه گفت نه مامانم داد برا خودم گفت بعدا براش میخرم
امروز بازرفتم خونشون یهو گفت طلا نخریدی گفتم نه الان سختمونه داریم خونمونرو میسازیم واقعا نداریم فعلا
یهو گفت فردا میرم طلایی که میخوامرو انتخاب میکنم برام بسازن😕
شوهرمم مجبوری گفت باشه اصلا درک نداره اصلا گفت باید بخری تازه مثلا اگراون ۱۰گرمبود ۲۰گرمی میخواد
خیلی ناراحتم البته حق شوهرمه تا یبار دیگه چیزی قبول نکنه