روزای سختی رو میگذرونم فشار همه جانبه استرس تمسخره طعنه و کنایه .....
اما انگار خدا لطف کرده بهم یه ارامش داده یا نمیدونم مغزم عادت کرده و دیگ مث قدیما واکنش نمیدم
تنها چیزی که ته تمام این احساسات برام میمونه که امسال باید دیگه قال قضیه رو بکنم ...
اما بعضی حرفا بعضی تیکه ها جاش میمونه روحت درسته واکنش نمیدی و سکوت میکنی درسته ترجیح میدی ساکت باشی و فقط بی اهمیت سرتو مشغول کارت کنی اما درد داره!
مخصوصا اگر طرف کسی باشه که انتطار حمایت ازش داشته باشی...
مادر عزیزم درسته که نمیتونم این حرفارو بهت با ارماش بگم چون تا گفتنشون شروع میکنی به داد و هوار کردن که تو احمقی و چرت و پرت میگی
اما بدون تمام صحبتای قشنگت یادم میمونه تمام حرفایی که بهم زدی تمامشون ...
تنها کاری که از دستم بر میاد که خودمو نجات بدم و مادر دردناکی مثل تو نباشم!
لطفا مراقب بچه هااتون باشید