من احساس میکنم کل تصمیمات زندگیم تحت تاثیر بقیه بوده .
اولش که تو یه خانواده ی مذهبی به دنیا اومدم و از همون بچگی تحت تاثیر مامان بابام بودم و منم چادر سر میکردم ، منم تا کلاس شیشم نماز میخوندم و منم مذهبی بودم ، تا اینکه کلاس هفتم یه سری دوستای جدید پیدا کردم ، چیزای جدیدی فهمیدم ، برادرم که غیرمذهبی بود و ده سال ازم بزرگتر بود خیلی باهام حرف میزد و من به این نتیجه رسیدم و دیدم داداشم و دوستام منطقی تر از مامان بابام استدلال میکنن و منم افکارم از حالت مذهبیه مامان بابام تغییر کرد.
موقع انتخاب رشته تحت تاثیر حرفای دیگران سعی میکردم انتخاب رشته کنم ( البته حرفای منطقی ، چون بازار کار برام خیلی مهم بود و نمیخواستم صرفا علاقمو بخونم ولی بیکار باشم) ، موقع ازدواج تو دوران دانشجوییم ازدواج کردم ، تموم مدت با یک روانشناس مشورت میکردم و اون منو سوق داد به سمت ازدواج با همسرم ، یعنی مطمئنم اگه اون روانشناس منو منصرف میکرد خودمم از ازدواج با همسرم منصرف میشدم .
الانم همسرم منو سوق میده به سمت کار ازاد و منم کار ازاد دارم .
یعنی حس میکنم کل زندگیم تحت تاثیر اطلاعاتی بودم که اطرافیان و اینترنت و جامعه بهم میدادن . اگه اطلاعات ورودی به مغزم متفاوت بود مثلا اگه با ادمای غیرمذهبی مثل داداشم و دوستام حرف نمیزدیم و اونا هم منطقی منو قانع نمیکردن ، من هنوز افکار مامان بابامو داشتم ، یا اگه موقع انتخاب رشته اطرافیان منو قانع نمیکردن که یه سری رشته های اینده نداره قطعا اون رشته ای که بهش علاقه داشتم ولی اینده نداشت میخوندم یا اگه اون روانشناس با توجه به چیزایی که از شوهرم بهش میگفتم منو منصرف میکرد از ازدواج باهاش منم منصرف میشدم ، الانم که کارم ازاده خب با کارم شادم ولی حس میکنم شاید اگه تو یه مسیر دیگه قرار میگرفتم با یه شغل دیگه ای میتونستم هم پول بیشتر در بیارم و هم شادتر باشم ، شما هم مثل من بودید ؟ یا هیچ وقت از هیچ فرد ، روانشناس ، کتاب و مقاله و دوست و خانواده تاثیر نگرفتید ؟