همسر من بدی خوبی باهم داره
یازده ساله ازدواج کردیم و روزهای خیلی بد و نسبتا خوبی داشتم
ولی خیلی وقتا بد دلمو شکونده
و یکی از بدترین هاش وقتی بود ک جهیزیه ی جاریم اومد و اون کلی حرف بارم کرد ک چرا جهیزیه ی تو کم بود
اونم نه ی بار تو سه مرحله جهیزیه اش اومد و هر سه بار قهر کرد و حرف نزد وقتی هم ب حرف اومد شروع کرد طعنه و کنایه ودعوا و توهین ...
گذشت
امروز دیدم جاریم اینا قرعه ی خونگی شرکت کردن و ب اسمشون دراومده رفتن طلا گرفتن
و باز هم همسر من چس کرده خودشو رفته تو قیافه 😂
عجیبه
این ویژگی باید تو زن خانواده می بود برعکس شده
بخدا ک برا من اصلا و ابدا مهم نیست و ذره ای هیچوقت زندگی خودمو با دیگران مقایسه نکردم کرده باشمم تو درون خودم بوده و بس و هیچوقت ب زبون نیاوردم حتی بارها مادرم خیلی از زندگیارو ب رخ من کشیده فلانی شوهرش چ خوبه چ خوش اخلاقه شوهر تو چی ؟
بازم من توجهی نکردم
خلاصه ک خواستم بگم همیشه باید ی پایه زندگی بلنگه