من عاشق پسرخالمم؛ اما به یه دلایلی میخاستن منوبه زورشوهربدن ومجبورم کنن با این فرد ازدواج کنم خیلی اتفاقی منودیدوبه مامانم گفت من ازدخترتون خوشم اومده و... داییم هم قبولش کردخلاصه چندباری هم ماروبیرون برد هرجا میخاستیم بریم میبرد(البته بامامانم)
انقدررر این بشرکارشوخوب بلدبودهیچکس بهش شک نمیکردبماندکه من اصلاحسی نداشتم وفقط گریه میکردم.
ی روز دیدم گوشیم زنگ خورد گفت من زن فلانیم وای یخ زدم گفت دوتابچه دارم وفلان... هنوزم بعضی وقتا یادش می افتم عذاب وژدان میگیرم تا امروز که دوباره بعدیک سال زنگم زدومن یاداون موضوع افتادم باخط جدیدزنگ زده بود تافهمیدم اونه بلاک کردم ولی بازم عذاب وجدان گرفتم