الان زنگ زد گفت که آره تو که میدونی مامان من چرا زنگ نزده هنوز
منتظر اینن رزرو جا قطعی بشه
منم گفتم خب من که چیزی نگفتم
گفت نباید این حرفو میزدی که شاید قبول کردن حرفتو و اینا
بعد تعریف کردم براش که موقعیت اوکی نبود چون بابام گفت عید ممکنه مهمون راه دور بیاد مامانم برگشت گفت مهمون راه دور غلط میکنه موقع کنکور میاد
بعد گفتم به نظرت تو این شرایط منو نمیکشت اگه میگفتم دارن میان ؟
خیلی ناراحت شد
بعد شروع کرد تند حرف زدن با من
من گفتم خب من چیکار کنم به خدا تقصیر من نیست
که بعد سه سال احساس کردم صداشو بالا برد🙂
گفت چرا اینجوری میکنی و یعنی چی و ...
بعد من بغض کردم چند ثانیه طولانی حرف نزدم
واسه اینکه دوست نداشتم بفهمه گفتم کار پیش اومد من بعدا بهت زنگ میزنم
برخلاف عادت همیشگی اش که موقع قطع کردن کلمات محبت آمیز میگفت فقط خشک و بی حس گفت خداحافظ و قطع...