یچی اینجا خوندم
از این تمرین ها بود
خانومه گفت اهنگ بزارید، تمرکز کنید، به دیوار زل بزنید
چراغ هارو هم کم کنید
منم ساعت 12 شب بود، اینکارو کردم
2 باز وسطش بابا و خواهرم کله شون آوردن داخل اتاق مسخرم کردن
وقتی هم چشمام میبستم، از ترس جن یواشکی ی ذره چشمامو باز میکردم اطراف مو نگاه میکردم
3 بارم خودم از وضعیتم خندیدم
در نهایتش، وحشی تر شدم
از اتاق زدم بیرون💕