خانواده جاری که عقد هستن دعوت بودند به همسرم هم گفتن بیاین همسرم اولش گفت نمیریم منم گفتم چه بهتر به کارام میرسم ولی بعدش پشیمون شد گفت میریم رفتیم.
یه برادرشوهر متاهل دارم خیلی عقده ای هست همیشه به من سر سفره تیکه میروند که خوش خوراکی و... درصورتی که زنش کنده کلا هرچی بخوره یا نخوره سهمشو میبره خونشون منم نمیبرم همونجا میخورم
انگار سر سفره مسابقه داره همش به زنش میگه بخور تند تر و زود باش و... از زهرا )مثلا اسم من )
ما این ور سفره بودیم اونا اونور خورشت و کباب بود من خوشم اومد از خورشت خودم و همسرم میخوردیم آخر شام به من و همسرم نگاه کرد گفت اره به نفع شما شد همه گوشتا رو خوردید
امروز به همسرم گفتم دیگه نمیام مهمونی های خونه مادرت مگه من نخورده ام هربار هربار داداشت با من سر سفره به شوخی و جدی اینو میگه چون قبلا شوخی های بد داشت من قبلا به همسرم گفتم دوست ندارم باهام شوخی کنه خودت جوابشو بده چون اگر من جواب بدم دعوا میکنه و میکشونه به بحث سابقه داره با اونیکی جاری همینکارو کرد چند سال قهر بودن.
همسرم یهو پرید به من اون با تو نبود تو خودت مشکل داری یا من بود به من نگاه کرد گفتم اولا جمع بست بعد به منم نگاه کرد و عادتشه گفت تو دروغ میگی اجتماعی نیستی و....کلی دعوام کرد واقعا بدم میاد بخاطر بی احترامی های داداشش برم تو جمعشون همسرم هم اصلا حمایتی نمیکنه بنظرتون چکار کنم