داستان از این قراره که ما عقذ کردیم و قرار نبود پیش هم زندگی کنیم ولی من دانشگاهم تهران شد و دیگه گفتیم چه کاریه بریم خوابگاه ناجایی که خریدیم جهیزیه رو میچینیم بعد هی تکمیل میکنیم الان یه ساله باهمیم
حالا الان تقریبا 90 درصد جهیزیه رو خریدیم و از بزرگ هاش مونده ساعت و جاکفشی
ولی ریزه میزه هایی مثل گلدون و وسایل تزیینی و یسری ظرف و ظروف های که ضروری نیستن و این چیزا رو نخریدیم
حالا شوهرم میگه داشتم با دوستم حرف میزدم دوستم برگشت گفت چند روز دیگه بیایم خونه شما اینو اوکی کنیم منم روم نشد بگم نه میان اینحا
ما چندباری رفتیم خونشون باهم هم صمیمی هستیم ولی خب من میگم زشته خونه تکمیل نیست بیان
چیکارکنم
بخوام برم بخرمم کن کم 20 تومن هزینه میشه الان انقدر دستم نیست
شوهرمم میگه اهمیت نده اونا میدونن داریم تکمیل میکنیم