مادرشوهرم منو با فامیلاش برد جشن عروس یکی از فامیلای دورشون تو روستا
بعد ب مم همش میگفت پاشو برقص من معذب بودم کلا تقریبا خجالتی و کم روام
بعد گفتم راحت نیستم گفت رفتیم خونه ب فلانی(پسرش) میگم نرقصیدی با لحن بد گفت ن شوخیا
بعد تو راه برگشت ب خاهرش داشت میگفت من به عروسم میگم برقص فک میکنه چرا میگم
میگم برقص ببینم چقد شاباش میدن منم تو جشن اونا بفهمم چقد شاباش بدم به عروسش
من اون موقع دو سال بود عقد بودم