سه سال پیش پدرم جشن عقد من و تالارگرفت ۱۰۰ مهمون ما بود ۱۳۰ مادرشوهرم شایدم بیشتر
هرکیو تونسته بود گفته بود
مثلا دخترعمو جاریم با خانواده اش و خاله ای جاریم و خانواده جاریم و پدر بزرگ و مادر بزرگ جاریم
حالا داداشش جاریم عروسیشه من و شوهرم دعوت نیستیم
مادرشوهرم میگه نباید توقع داشته باشی دعوتت کنن گرونیه دیگه
خب سه سال پیش هم گرونی بود
خیلی از این کاراش حرصم میگیره که آنقدر مارو احمق فرض کرد هرکاری دلش خواست کرد
الان به شوهرم غر برنمم فایده نداره فقط یاده کاراش میفتم حرص میخورم