فرداش شوهرم از سفر اومد
میدونست روز تولدم خونه مامانم بودم
بهم گف فک کنم کلی کادو گیرت اومد
خیلی خجالت کشیدم
گفتم ن..حتی کیک هم نگرفتن
خیلی تعجب کرد ولی چیزی نگفت
عصر زنگ زد خانوادم ک بیان خونمون برا تولدم.. کیک برام گرف...بساط کبابو پهن کرد و یه اسپیکر بزرگ هم اورد و برام جشن گرف..حتی اون روز هم کسی بهم کادو نداد ..نمیدونم چرا..همشونم اوضاع مالی خوبی داشتن
من ب خاطر کادو نبودم ب خاطر این ک خوشحال بودن من اصلا برا کسی جز شوهرم مهم نبود خیلی متعجبم کرد..منی ک انقد خوشحالی بقیه برام مهم بود .. جلو شوهرم خجالت کشیدم خیلی..آخه خیلی سنگ خانوادمو ب سینه میزدم..روز تولدشون شوهرمو کارتشو خالی میکردم ک اونا خوشحال بشن ولی دریغ از یه کم جبران...
ولی درس خوبی بهم دادن
هیچ کس غیر از شریک ادم هرچقدم بد باشه تو زندگی دلش برات نمیسوزه...شوهرم اون روز دلش برام از ته دل سوخت ..اصلا هم ب رو خودش نیاورد کم کاری خانوادمو
یاد گرفتم سنگ هیچ کسو ب سینه نزنم..دیگه هم برا هیچ کس تولد نمیگیرم چون در قبال محبتی ک کردم هیچی دریافت نکردم..
خیلی اون روز برام مهم بود