چند سال طول کشید
دائم با ارامش و بدون بحث با همسرم صحبت میکردم که نیاز نیس برای هرچیزی از مادرت اجازه بگیری، ما زندگی خودمونو داریم
یا جایی میرفتیم مادرش هم میومد چندبار گفتم من نمیام تو با مادرت برو کم کم خودش متوجه شد
کل زندگیمون رو هم به مادرش اطلاع میداد
وای چه روزای بدی بود،هیچ اختیاری از خودمون نداشتیم