باید شوهرت صحبت کنه، تو بیخیال باش
منم هفته ای یکبار میرفتیم خونه مادرشوهر و دقیقا همین کار میشد.دفعه اول واقعااا لجم گرفت
اما دیدم شوهرم لبخند میزنه و خوشحاله گفتم پس من چرا ناراحت باشم خودم رو مشغول کتاب خوندن کردم تا خسته شدم و بعدش خوابیدم
دفعه ی بعدی دیدم شوهرم زودتر رفت جاها روانداخت و ما رو نار هم گذاشت، حتی من گفتم اا زشته( الکی مثلا!) بعد گفت نه چه زشتی ای زن و شوهریم😊