من خونه خالم دعوت بودم به هزار التماس گذاشت برم گفت بچرو حق نداری ببری قبل ساعت ۱۰ برگرد و فلان
اون شبم من رفتم برگشتم خونه دیدم بچم نیست شوهرمم نیست
از مادرشوهرم میپرسم میگه رفتن بیرون
تو تصور کن تا ساعت ۱۲,۱ شب جواب تلفن مارو نمیداد
پیامش میدادم التماس میکردم
ببین چی به من گذشت تا بچرو آورد مادرشوهرم گف کجا بودین گفت زمین چمن ، همین
در جواب کل نگرانی های من فقط همینو گفت
بعدم بچه خواب بود بغلش کرده بود بدون اینکه محلم بده با بچه رفت تو اتاق درو هم بست منم جرات نکردم طرفش برم چون عین سگ میشه اینجور وقتا
دوتایی باهم خوابیدن منم تو هال بغل بخاری با هزار تا استرس و حال بد خوابیدم حامله هم هستم خیر سرم
ازدواج دوممه بخاطر بچم با برادر شوهرم ازدواج کردم با خانواده ام مشکل داره