من یادمه حدود 5 6 سالم بود سر یه قضیه بچه گانه پدرم یجوری زد تو صورتم خون از بینیم پاشید بیرون اینقدر ترسیده بودم یعنی دستم که گرفته بودم زیر بینیم پر خون بود یادمه هیچکس بهم اهمیت نداد تولد دختر داییم بود داداشم اون موقع بزرگ بود 13 سالش بود خواهر بزرگم هیچکدوم اهمیت ندادن فقط مامانم اومد برد صورتم رو شست خون همینجور از دستم میرخت اصلا یادم نمیره اینقدر خون ازم رفته بود فشارم افتاد الان 13 سال از اون موقع میگذره من دقیقه ای ازش رو فراموش نکردم همش هم از مادرم میپرسم چرا بچه 5 ساله رو زدی میگه والا من یادم نیست تو چقدر کینه ای یادته.
اینکه بد کردن که شکی توش نیست ولی حتما برای بهتر شدن حالت کاری بکن، حیف خودت هست ....
رفتارشون الان باهات چطوره ؟ با خواهر و برادرت چطور؟
"هر کسی را ملاقات میکنی درگیر نبردی است که تو هیچ چیز درباره آن نمیدانی. همیشه مهربان باش." بعد از دیدن خیلی دعوا و پرخاشها در سایت، عمیقا به این نتیجه رسیدم که خیلیها در این دسته جا میگیرند 😊
چیکار کنم خدایی اصلا نمیتونم فراموش کنمافتضاح تو تاپیک هست رفتارشون باهام خسته شدم والا برادرم که خو ...
پس پسر دوست هستن.... تو سعی کن درس بخونی و کار پیدا کنی و ازدواج خوبی داشته باشی یا حتی اگر شده مجرد ولی مستقل بشی ازشون.... اونا اشتباه کردن بدی کردن در حقت، تو به خودت بدی نکن و برای خودت پدری و مادری کن ....
"هر کسی را ملاقات میکنی درگیر نبردی است که تو هیچ چیز درباره آن نمیدانی. همیشه مهربان باش." بعد از دیدن خیلی دعوا و پرخاشها در سایت، عمیقا به این نتیجه رسیدم که خیلیها در این دسته جا میگیرند 😊