حوصله ام سر رفته بود .
به بابام گفتم بریم بیرون .میوه هم بخریم .
میگفت میوه خرابه .
رفتیم گشتیم .
میوه خوب پیدا کرد .
که بیست تومان ده تومان کمتر از صبح بود ارزونتر از مغازه
خرید کرد .
اخر سر داشت میخندید .
چون هربار یک ذره میوه میخره گرون میخره .اون هم چون صبح میرفت خرید .
میگه چند صد تومان خرج کردم افسردگیم از بین رفت .