2777
2789
عنوان

فقط با یه حبه انگور خوش به حالش

193 بازدید | 11 پست

حاج اقای قرائتی نقل میکند:

روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم:


روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود؛

بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.

                   

همسرش باخنده میگوید:

من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود...

مرد با تعجب میگوید:

تمامش را خوردید...

زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...

مرد ناراحت شده میگوید:

یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید؛ الان هم داری میخندی جالب است!

                   

خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...

ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...

همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود.

او را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.

مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...

به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آنرا نقدا"خریداری میکند؛سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...

           

او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید....

معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،

مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه  برمیگردد.

همسرش به او میگوید:

کجا رفتی مرد...

چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟

مرد در جواب همسرش میگوید..:

هیچ رفته بودم یک حبه  انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.

                   

همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟

اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم....

مرد با ناراحتی میگوید:

شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این  اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....

                 

امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،

۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت...

ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،

محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...


⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.

جالب بود ممنون

اگه نمیتونی مودب باشی رومن ریپلای نکن من به ادبیات چاله میدونی عادت ندارم ناظمتونم نیستم بگم خانومم  مودب باش نی نی یارو تگ میکنم کاربریت رو هوا میره                                       کاربری قبلی zahram882

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خوش بحالش داشته کرده

جالبی این ماجرا در اینه

که چقدر هوشیار وعاقل وفهیم بوده  که با یه حبه انگور 

این جوری تلنگر میخوره ،فکر چاره میافته

البته این چنین افراد وجدانشون بیداره

حالا خودم رو میگم این همه نشونه در طول عمرم دیدم انگار نه انگار 

ما کجا اینا کجا

جالبی این ماجرا در اینهکه چقدر هوشیار وعاقل وفهیم بوده که با یه حبه انگور این جوری تلنگر میخوره ،فک ...

بخدا ماهم اگه داشتیم میکردیم نداریم اینهمه

خدایا بخاطر همه چیزایی که دادی،ندادی،دادی پس گرفتی،ندادی بعدا میخوای بدی، خلاصه برای همه چی شکر

بخدا ماهم اگه داشتیم میکردیم نداریم اینهمه

هر کس در حد خودش 

خداوندی که در عدل وعدالتش جای تردیدی نیست 

مطمئنا از من انتظار چنین حرکتی نداره

باید حرکتی بزنم در خور خودم،بعضی وقتا با سنتی خوب باب کردن

 یا حرفی که به یادگار ازت بمونه


هر کس در حد خودش خداوندی که در عدل وعدالتش جای تردیدی نیست مطمئنا از من انتظار چنین حرکتی ندارهباید ...

اره درست میگی...

خدایا بخاطر همه چیزایی که دادی،ندادی،دادی پس گرفتی،ندادی بعدا میخوای بدی، خلاصه برای همه چی شکر

حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود

دیده ای؟

گفت: آری!

مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود ؛

یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..

صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد..!

گفتند: تو چه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...

گفتند: پس تو بخشنده تری...!

گفت: نه ، چون او هر چه داشت به من داد!!

اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792