2777
2789

رو خوندم 

یاد خودم افتادم 

سال اول ازدواجم خوب ما وسایل جهاز نداشتیم 

کم کم خریدیم با شوهرم 

همه نو تمیز 

من دو سال توی یه خونه موندم مستاجر 

این صابخونه اومد گفت عقد دخترم رو میخوام بگیرم زنونه خونه خودم طبقه بالا

پایین هم خونه شما مردونه 

منم رودرباسی و بیزبون گفتم باشه 

خونه رو خودم دسته گل کردم 

بعد روز عقد 

رفتم زنونه و ..

تموم شد برگشتم 

بخدا حتی به لحاف تشکا رحم نکرده نبودن 

همه چی رو ریخته بودن بهم 

نکنه پسر بچه هاشون اتاق رفته بودن کل کمد و ...ریخته بودن و ...

از اون طرف می نمیفهمم مگه مردونه نقل میریزن اخه 

انقدر نقل ریز ریخته بودن له شده بود روی فرش نو 

و ...

بشقاب و ...همه به کنار 

تمام لیوان و ...دوباره وایتکس زدم 

چقدر شوهرم غر زد سرم که چرا قبول کردی و ...

میگم اصلا قبول نکنید تولد و عقد و ...

نداری جا 

برو رستوران برو کافه و ...بگیر

خونه مردم واقعا جاش نی 

راستی اخرش که خیلی سوختم 

با زغال فرش رو سوزونده بودن برا اسپند و ....



به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰 برای شفا و سلامتی پسرم دعا کنید لطفا سپاس❤️

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792