سر بچه دوم ک حامله بودم و نمیدونستم حاملم اون دعوای بدی ک گفتم اتفاق افتاد و کتک کاری ک گفت تو با فلانی باهم هستین منم گفتم خب اثبات کن تو داری میگی دلیلشم بیار
خیلی بد باهم دعوا کردیم و اونموقع شهرمون از خانواده ها خیلی دور بودد منم گفتم دیگه جمع میکنم میرم خسته شدم از کارات اونم دیدی جدی حدی میخوام برم گوشیمو گرفت ازم و رفت سرکار ترسید زنگ بزنم به کسی البته قصد داشتم به داداشش زنگ بزنم چون من ک کاری نکرده بودم بترسم کسی بفهمه ک خب نزاشت دیگه چندروزی یاهم قهربودیم اومد معذرت خواهی کرد گفت ببخشید من یه لحظه عصبی شدم دست خودم نبود و آشتی کردیم برام اونموقع کادو یه پلاک زنجیر گرفت برای آشتی
و بعد دو روز بعد آشتی فهمیدم حاملم خودشم خیلی عذاب وجدان گرفت چون اون اولین کتکی بود ک تا حالا زده بود ولی همون اولیم خیلی بد زد
اما شد آخرین کتک کاری و تهمت زدن تا امروز
دیگه دختردومم ک به دنیا اومد خیلی تحویلم گرفت بچه بیمارستان بستری بود هرروز میومد پیشم غذا از میاورد میگفت غذای اینجارو نخور
خونه رو به اسمم زد برای زایمان بچه دوم
الان 10 سال از روز عقدمون میگذره گاهی پشیمونم و گاهیم میگم قسمت بوده