بابا تقریبا دو ماه پیش بیرونشون کرده داداشم و ابجیمم با این اومدن داداشم خونه گرفته الان زندگی میکنن همه چیو میندازه گردن بابام که بابات خرابه کار نمیکنه .... یکم پیش خالم زنگ زده بود داشتن حرف میزدن گوشی تو بلند گو بود مام میشنیدیم و اینم بگم مامانم به شدت دروغگوعه خالم گف شوهرت میگه وقتی سرکار بودم و داشتم برا میگشم داداشمو دیدم از خونه من میومد بیرون اون اونجا چیکار میکرد و چرا راش داده بود خونه ،مامانم انکار کرد ولی من احساس کردم بابام راس میگه چون چندددد بارم خودم دیدم وقتی من اونجام به مامانم زنگ میزنه که کجایی و میاد یبارم خواهر میگف منو مامان تو خونه تنا بودیم عمو اومد خونه ما کارتشو داد من که برو بستنی بخر میگه من رفتم گوشیو گذاشتم فیلم بگیره ببینم چیکار میکنه انقد به اسرار میکنه که برو میگه برگشتم دیدم فیلمو پاک کردن رفتم قسمت پیام های حذف شده دیدم عمو .... در اورده جلو مامان باهاش بازی میکنه مامانم نگا میکرد میخندید😐😐 از اون روز ادم سابق نشدم به خودشم نتونستم بگم ابجیم قسمم داد که نگو مامان منو میکشه الان هر کی هر چی میگه میندازه گردن مامانم اعصابم بشدت خورده از هر دوشون بدم میاد