یه ماه پیش بعد از سه سال کلنجار رفتن با خودم اعتقاداتمو بهش گفتم و گفتم نمیخوام چادر بزنم و بابام دوبار زد تو صورتم و یه بلبشویی تو خونه ب پا شد
هنوزم عذر خواهی نکرد... هیچوقت اونارو بخاطر درک نکردنشون نمیبخشم با رفتار های نامناسبشون باعث میشن اعتقاداتمون از دست بره بعد انتظار پیامبر بودن هم ازمون دارن
همون شبش هم خیلی راحت پاشد لباساشو پوشید و رفت مسجد🙂 پارسال بعد یه دعوا و بازجویی با مامانم (اونموقع هنوز به بابام نگفته بودم) سوار سرویسم شدم و برم مدرسه که سرویس منو شناخت اونم نه گذاشت نه برداشت و با یه روی سرخوشی گفت پدر مادرت بهترین و با خدا ترین پدر مادر دنیان خیلی انسان های شریف و خوبین
منم گفتم ممنون خوبی از خودتونه
دیگه حتی خندم نمیاد