نميدونم كه چشه كلا سكوت كرده نه حرفي ميزنه نه نشونه اي
حالا فك كن بعد از ماه ها ك من بهش پيام دادم گفتم ازهم متنفريم گف نه من حسي ندارم،بعد منم باز نوشته هايي ك درمورد اون نوشته بودم و فرستادم..فرداش ب گوشم رسيد با تيغ رگشو زده..رفتم گفتم نزن گف سعيمو ميكنم ولي قول نميدم،گفتم من ميخام دوستت باشم رابطه احساسي نميخام،گف من از اينده خبر ندارم نميتونم قول بدم:)
كاش اينطوري باشه
اين تابستون برگشت سمتم ولي من نخواستم،اونم بخاطر حرف اطرافيان بيشتر و مثلا منطقي گفتم فراموشش ميكنم اما نشد
بعد هشت ماه ك بهش زنگ زدما حس كردم لبخندشو از پشت تلفن.حتي گف تو درستو بخون اينده رو هنوز نميدونيم
واکنشاش سکوتش ضعفش خودکشیش همه بخاطر اشفتگیشه سعی کن ازش فاصله بگیری وحال خودتو خراب نشون بدی سعی کن خودتو بزنی به مریضی یواش یواش سکوتشو میشکنه ونگرانت میشه قلبشو شکستی داره نازمیکنه ولی ترس ازدست دادنتو داره وقتی فاصله بگیری مریض بشی متوجه دل شکستگیت میشه
یاهم اس بده بگو چی باعث شد بهش بگی اون زمون جدابشین وبگو نتونستی وبگو چه روزایی رو گذروندی وچیا شد بگو چقدر شکستی وقتی فهمیدی بایکی دیگست اینهم بگو که حالا که دوست نداره با خاطراتش زندگی میکنی وتورویا پیشش زندگیتو ادامه میدی بگوحالا تورونمیخواد وبایکی دیگست خوش باشه بعدش یه مدت ازش الکی فاصله بگیر خودتو مریض ودلشکسته نشون بده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
