به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 🌷 دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰 برای شفا و سلامتی پسرم دعا کنید لطفا سپاس❤️
کاربری نمیدونم چندم🤔از نی نی سایت متنفرم🌱اومدم جواب یه بنده خدایی روبدم که طبق معمول و آزادی بیانی که موج میزنه،تاپیک ترکید😶بخاطرامضام تعلیق نکنن صلوات😐 حوصله بحث ندارم،حق باشماست دوست عزیز☺️حتی به غلط!
خب چرا روفرشی پهن میکنی؟ ما تازه ازدواج کردیم وسیله هامم همه روشنه اصلا نه رو مبل نه رو فرش چیزی پهن نمیکنم. همیشه هم جلوی تلوزیون خوراکی میخوریم. لذت ببر از داشته هات
متاهل و متعهدم 💍 سوالی راجب آشپزی دارید بپرسید👩🏻🍳
مام فرشامونو پنج شش سال پیش حدودا خریدیم ولی مامان منم مثل شماس روفرشی مینداخت قبلا
الان رو مبلی داریم همش میگم خب این رو مبلیا مال یکی دو سال اوله الان مبلامون تمیز میمونه ولی کهنه میشه
باز باران با ترانه با گوهر های فراوان. می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگل های گیلان کودکی ده ساله بودم نرم و نازک چست و چابک با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو می پریدم از سر جو دور میگشتم ز خانه می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده داستان های نهانی راز های زندگانی برق چون شمشیر بران پاره میکرد ابر ها را تندر دیوانه غران مشت میزد ابر ها را جنگل از باد گریزان چرخ ها میزد چو دریا دانه های گرد باران پهن میگشتند هرجا بس گوارا بود باران به چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا هست زیبا هست زیبا