امروز توی مطب نشسته بودیم مامانم یهو بلند شد گفت من میرم کاری داشتی بهم زنگ بزن من عصبانی شدم گفتم زنگ نمیزنم برداشت رفت خرید
خب اگر نمیخواست با من بیاد دکتر چرا هم اهم اومد بعد نصفه راه ولم کرد از اول نمیومد انقدر حالم بد نمیشد
از اولش هم اومده بود بره بازار انگار من اصلا براش مهم نیستم