پنجاه سال پدر ما در میان این مردم صحبت كرد كه به ما و امثال ما بگوید: بدانید كجا هستید و وضعیت خودتان را بدانید و موقعیت خودتان را تشخیص بدهید، خودتان را مُفت نفروشید، مُفت به اینور و آنور نفروشید، مُفت به این مجلس و آن مجلس نفروشید، مُفت به اینجا و آنجا نفروشید. شما برای جای دیگر آمدید، شما برای موقع دیگر آمدید، شما برای وضعیت دیگر آمدید! آنوقت ما بلند میشویم چی كار میكنیم؟ خُب حالا برویم ببینیم اینجا چه خبر است، خُب حالا اینها هم روضه میخوانند، روضه میخوانند، آدمهای خوبی هستند، اینها هم توسل میكنند، بابا توسل یك نوار هم شما بگذاری برایت توسل میكند تا صبح، برایت توسل میكند.
آن صحبت و نهیب ایشان به مرحوم حاج هادی من بودم در آن مجلس، آن موقع من سنم دوازده سال بود، در تهران، منزل احمدیه در همان خیابان، بعد از ظهری بود خیلی مجلس عجیبی بود، مرحوم حاج هادی هم گریه میكرد و فلان و این چیزها. یك مرتبه مرحوم آقا شروع كردند آقای حداد هم نشسته بودند آنجا دم در آنطرف حاج هادی این گریهها چیست داری میكنی! خیال كردی این گریهها دستت را میگیرد؟ تو اصل را رها كردی، آمدی داری همینطور ظاهر را گرفتی. روزی خواهد رسید كه همان كسی كه برای او گریه خواهی كرد در روز قیامت جلوی تو را خواهد گرفت و به تو خواهد گفت: چرا به آنچه را كه یقین داری عمل نكردی و چرا به دنبال حقیقت نرفتی و چرا به دنبال واقع نگشتی و به حرف این و آن و تخیلات و تسویلات و توهّمات این و آن ترتیب اثر دادی؟ اصلًا آن رفت. كه بعد آقای حداد فرمودند: آقا سید محمد حسین! این حرفها را از كجا زدی، از كجا درآمد؟ حرف، حرف تو نبود!