من وقتی که بچه بودم یکی از همسایه هامون که پیرزن ۸۰ ساله ای بود فوت کرد
من اون پیرزن رو فقط یکبار دیده بودم و اون یکبار اون خانوم پیشونی منو بوسید
و کلا توی محله همه میگفتن خانم خیلی خوبیه
وقتی که فوت شد با وجود اینا من کلی براش گریه میکردم اون زمان ۹ یا ۱۰ ساله بودم
تا همین الان که سالها میگذره من هنوزم پنجشنبه ها یاد اون خانوم میوفتم و براش فاتحه میخونم با اینکه هیچی راجبش نمیدونم
۳ سال پیش این ماجرا رو مادرم برای یه روحانی تعریف کرد
اونم گفت که حتما خدا تو رو انتخاب کرده تا یادش کنی
حتی همون ۳ سال پیش خیلی یهویی راهی کربلا شدم
و توی اون سفر اتفاقای عجیبی برام افتاد یجوری که واقعا احساس میکردم خدا نگاه و لطف ویژه ای بهم داره
اما الان دیگه اینجور نیست
دیگه احساس نمیکنم خدا بهم لطف ویژه ای داشته باشه
احساس میکنم با بزرگتر شدن گناهکار شدم
حتی نمیدونم چیکار کردم که گناهکارم
دلم میخواد پاک باشم
دلم میخواد مورد قبول خدا باشم
ولی نمیدونم باید از کجا شروع کنم
لطفا راهنماییم کنید