نسلی رو بزرگ کردن که آرزوشونه برن بیرون فقط قدم بزنن
پیش خودشون فک میکنن مسئولیتشون رو درست انجام میدن بعد که افسردگی و بی حوصلگی بچه ها رو میبینن میگن ما نصف شما امکانات نداشتیم
مگه به امکاناته؟هر وقت دلشون میخواست با دوستاشون تو خیابون حرف میزدن ما چی؟
حس میکنم زندگی ام همش تو زندان بودم آخه قدم زدن چیه که حسرتش بمونه به دلم
ولی قسم میخورم برای بچههام رفیق باشم هیچوقت نمیزارم افسرده بشن