کاش چشمامو که باز میکردم دیگه اینجا نبودم
حس میکنم همه چی اونجا بهتره دغدغه ها انقد سطحی نیس
دلم دیگه هیچی نمیخواد هیچی سر ذوقم نمیاره
صبحب صبح ساعت ۱۰بلند میشم تا هفت شب ویلون وسط خونه میچرخم
همه گذشته داره تو ذهنم چرخ میخوره فقطم قسمتای تلخش
کمکاریای مامان بابامثانیه از جلو چشمم کنار نمیره
ب همه اجازه توهین بهم میدادن
در حدی که شوهر ابجیم زد تو دهنم چون بوشو از اتاقم پرت کردم بیرون
حوصله درس ندارم حوصله کار ندارم ب نظافت شخصیممنمیرسم حتی از محل کارمماستعفا دادم
همش کسلم خستم تنم سنگینه
چرا هیچقوقت هیچ کسی بهم حق انتخاب نداد؟
چرا تو آستانه ۲۵سالگیمم کسی درکم نکرد؟
ده سال تو سری خوردن بس نبود؟
دلم از زمینو زمان گرفته من دارم غصه زمانی رو میخورم که گذشته
میدونم این ناراحتی هیچ تاثیری روی اون خاطره ها ندارنولی ول کن نیستم
کاش الان دست از سرم بردارن
کاش یکی بهشون میفهموند کاسه صبرم لبریزه
دلم واسه وقتایی که امید داشتم تنگ شده
ازت ممنونم که خوندی
خدا واسه من نساخت ولی الهی واسه تو بسازه❤️
«بمونه یادگار از روزایی که ناامیدی تومبیداد میکنه»