راستش خوشم اومد!
نه بخاطر اینکه اومده خونشو تمیز کنه، بلکه ازین میزان صمیمیت و بفکر هم بودن و همکاری خوشم اومد،
یهدختر تقریبا جوان هست که دوتا دختر کوچک داره، مادرش که بیست چهاری پیششه، الانم خواهر مادرش اومده، داشت میگفت اینا اینهمه انگور خریدن چرا نخوردن مونده خراب شده؟ داشت تراسشونو تمیز میکرد، بعد هم جارو کرد تراس رو، بعد به خواهرش گفت خواهر جون شما پاشین این اتاقم جارو کنم، اضافی های انگورم میدم دخترم بزاره تو سرکه..
و دارن قرمه سبزی میپزن، بوش میاد
اونوقت من صبح تا شب تنهام، شوهرمم شیفته، خواهرا و مادرمم تنهایی رو بیشتر ترجیح میدن، البته یکی از خواهرام شاغله دائم تو مغازس، یکی دیگه هم بیشتر با دخترعمم میگرده