که هوا نیمه تاریک و نیمه روشن
تماشای بیرون از پنجره همراه میشه با تشکیل یک خلا بزرگ تو وجودم
یک جور نیستی
اون آسمون که تازه داره از سیاهی در میاد و هنوز درخشان نشده
با رنگهای نیمه شفاف و کمرنگ رنگ و رو رفته،حال من رو بد می کنه
یک ترس
یک دلشوره
یک بوی مرگ
من ک تا حالا طلوع رو ندیدم
تا دلت بخواد غروب دیدم😂🚶🏻♀️
من قبلا این زمان اسمون رو نگاه کردنی لذت میبردم برام خیلی قشنگ بود یاداور بزرگی خدا قدرتش، ولی الان مدتیه هیچی خوشحالم نمیکنه
گاهی یک دلشوره عجیب
گاهی یک آرامش عجیب
من برعکس تو طلوع حس نشاط بهم میده حس زندگی بوی امید
من طلوع رو دوست دارم
ولی غروب برام خفه کننده س
بااینکه عاشق شب هستم نه روز
خصوصا وقتی یکهو از کابوس می پری
تاریکی مطلق شب تو رو میخواد ببلعه
و اون سکوت وهم انگیز که انگار فقط تویی توی یه دنیای ناشناخته
حس غریبی میاد سراغت
انگار این شب رو نمی شناسی
دیگه انگار همون شب دلپذیر آرام بخش موقع خواب نیست
تغییر هویت داده و یکی دیگه شده
