خیلی دوستش دارم و دختر خوبی هست.
ولی یه مدتی که گذشته وقتی میان خونه مامانم ترجیح میدم کمتر برم.
راستش حتی در مورد برادر دیگه م که مجرده هم وقتی بیاد اینطور هستم یا حتی دوست مامانم که بیاد. ولی در مورد زن داداش بیشتر.
من خونه م خیلی نزدیک مامانمه. مامانم که تنها هست خب من خیلی میرم و میام که تنها نمونه. خیلی برنامه هامون رو هماهنگ میکنیم. ولی وقتی بقیه میان خب مامانم طبیعتا ذهنش متمرکز روی بقیه ست. با اونا هماهنگ میکنه و انتظار داره منم با همه برنامه هاش برای مهموناش جلو بیام. اذیتم میکنه این. همسرم البته کلا عشق جمع و مهمونی هست. ولی من اینطور مواقع دلم میخواد یه کم خودمو جدا کنم. کمتر برم. تو هر برنامه ای شون نباشم لزوما. هر وعده غذا رو اصرار نکنه با هم باشیم. اذیت میشم مامانم میخواد همه ش منم باشم. میدونم مامانم از روی محبت و ذوقش هست که همه مون جمع باشیم. ولی منم از اون طرف یه حس بدی که انگار استقلال زندگی خودم رو ندارم پیدا میکنم. با خودم میگم مامان قشنگم شما ذوق اومدن بچه هات رو داری و این روزا که میان کل زندگی ت میشه اونا، ولی خب من روتین و استقلال زندگی م رو میخوام حفظ کنم.
الان میخوام یه سفر کوتاه یکی دو روزه برم که پیش اومده مامانم دلش میخواد نرم و شوهرم تنها بره که من بمونم پیش اون و زن داداشم.
تاپیک قبلی م از شددددددت دلتنگی واسه اون برادری که ایران نیست عر میزدم، این تاپیک دارم غر برعکس میزنم:) وای یادم اومد دوباره دلتنگم برم عر بزنم یه کم:((((
ضمنا من کلا درونگرا هستم کمی. قدیما هم عقد بودم وقتی ارتباط با خواهرشوهرم تایمش زیاد میشد و حریم خودمو نداشتم، اذیت میشدم. الان به اندازه باهاش میرم و میام حالمون با هم خیلی بهتره.
با همه اینا به نظرتون جلوه بدی داره وقتی زن داداشم از شهر دیگه میاد و خونه ما نزدیکه، من یه تایمایی درخواستای با هم بودن مامانم اینا رو رد کنم یا مثلا نخوام یه سفر یکی دو روزه مو با شوهرم کنسل کنم؟:((